چغلی کردن. خبر آوردن برای کسی. (ناظم الاطباء) ، شکایت از کسی پیش کسی بردن، نمودن اعمال و افعال درخور نکوهش کهتری پیش مهتری. باز نمودن اعمال کودکان نزد بزرگتران تا مجازات شوند. رجوع به چوغولی و چغلی شود
چغلی کردن. خبر آوردن برای کسی. (ناظم الاطباء) ، شکایت از کسی پیش کسی بردن، نمودن اعمال و افعال درخور نکوهش کهتری پیش مهتری. باز نمودن اعمال کودکان نزد بزرگتران تا مجازات شوند. رجوع به چوغولی و چغلی شود
ملاطفت. الطاف. (از یادداشت مؤلف). احسان کردن. خوبی کردن. بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی ای ویحک آب دریا از من دریغ داری. منوچهری. بر چشم من افکند دمی چشم و برفت یعنی که نکویی کن و در آب انداز. ابوالفضل هروی. نکویی گر کنی منت منه زآن که باطل شد ز منت برّ و احسان. ناصرخسرو. و اعتقاد کردند که صدقه و زکاه ندهند و با درویشان نکویی نکنند. (قصص ص 177). نکویی مجو از کس و پس نکویی چنان کن که از کس جزائی نیابی. خاقانی. او نکویی کرد و تو بد می کنی با کسان آن کن که با خود می کنی. عطار
ملاطفت. اِلطاف. (از یادداشت مؤلف). احسان کردن. خوبی کردن. بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن: نکویی به هرجا چو آید به کار نکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی. خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی ای ویحک آب دریا از من دریغ داری. منوچهری. بر چشم من افکند دمی چشم و برفت یعنی که نکویی کن و در آب انداز. ابوالفضل هروی. نکویی گر کنی منت منه زآن که باطل شد ز منت بِرّ و احسان. ناصرخسرو. و اعتقاد کردند که صدقه و زکاه ندهند و با درویشان نکویی نکنند. (قصص ص 177). نکویی مجو از کس و پس نکویی چنان کن که از کس جزائی نیابی. خاقانی. او نکویی کرد و تو بد می کنی با کسان آن کن که با خود می کنی. عطار
زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف) : چون فضولی کرد و دست و پا نمود در عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی. کم فضولی کن تو در حکم قدر درخور آمد شخص خر با گوش خر. مولوی
زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف) : چون فضولی کرد و دست و پا نمود در عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی. کم فضولی کن تو در حکم قدر درخور آمد شخص خر با گوش خر. مولوی
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد