جدول جو
جدول جو

معنی نغولی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نغولی کردن
(گَ تَ)
در کارها تعمق کردن. (از جهانگیری).
- نغولی کردن در کارها، به غور آن رسیدن و در آن تعمق کردن و از روی فهمیدگی کاری کردن. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چغلی کردن
تصویر چغلی کردن
گزارش دادن خبط و خطای کسی به شخص بالاتر از او یا شکایت کردن از عمل او
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نِ / نَ دَ)
چغلی کردن. خبر آوردن برای کسی. (ناظم الاطباء) ، شکایت از کسی پیش کسی بردن، نمودن اعمال و افعال درخور نکوهش کهتری پیش مهتری. باز نمودن اعمال کودکان نزد بزرگتران تا مجازات شوند. رجوع به چوغولی و چغلی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ کَ دَ)
ملاطفت. الطاف. (از یادداشت مؤلف). احسان کردن. خوبی کردن. بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن:
نکویی به هرجا چو آید به کار
نکویی کن و از بدی شرم دار.
فردوسی.
خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی
ای ویحک آب دریا از من دریغ داری.
منوچهری.
بر چشم من افکند دمی چشم و برفت
یعنی که نکویی کن و در آب انداز.
ابوالفضل هروی.
نکویی گر کنی منت منه زآن
که باطل شد ز منت برّ و احسان.
ناصرخسرو.
و اعتقاد کردند که صدقه و زکاه ندهند و با درویشان نکویی نکنند. (قصص ص 177).
نکویی مجو از کس و پس نکویی
چنان کن که از کس جزائی نیابی.
خاقانی.
او نکویی کرد و تو بد می کنی
با کسان آن کن که با خود می کنی.
عطار
لغت نامه دهخدا
(دُمْ کَ دَ)
زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف) :
چون فضولی کرد و دست و پا نمود
در عنا افتاد و درکور و کبود.
مولوی.
کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوی کردن
تصویر نجوی کردن
دندیدن زیرگوشی حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی کردن
تصویر تولی کردن
دوستی کردن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا و گناه کسی را باز گو کردن (نزد حاکم داروغه و دیگران)، شکایت از عمل کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخوری کردن
تصویر نخوری کردن
خست داشتن امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزول کردن
تصویر نزول کردن
((~. کَ دَ))
پایین آمدن، وارد شدن به جایی، پول با بهره از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
لاقتحامٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
Pry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
fouiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
разнюхивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
খোঁজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
bisbilhotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
تجسس کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
kuhoji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
สอดรู้สอดเห็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
schnüffeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
kurcalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
詮索する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
להתערב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
캐묻다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
mengintip
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
ताकझांक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
nieuwsgierig zijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
ficcanaso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
fisgonear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
розпитувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
węszyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
打听
دیکشنری فارسی به چینی